کودکانه

داستان صوتی رئیس + متن قصه

بیشتر بخوانید: مجموعه داستان های متنی کوتاه برای کودکان

بنابراین همیشه رئیس بازی به دیگران دستور میداد لباس مدرسه گفت اینطوری به من تا یاد بدم برادرش ناراحت شد آخه خودش بلد بود لباس کنه پدر مشغول تماشای برنامه از تلویزیون بودن ریسی گفت این برنامه جالب نیست بعدم کانال تلویزیونو عوض کرد پدر گفت ما داشتیم برنامه رو تماشا میکردیم ریزی گفت میدونم برنامه بهتره توی مدرسه هم همین رفتار را داشت اون برای رئیس بازی در میورد حتی برای معلمش معلم داشت درس جدید روی تخته سیاه مینوشت گفت آقا معلم بنویسید. ناراحت شد چون دوست نداشت کسی به اون بگه که باید چیکار کنی یه روز تصمیم گرفت خانواده به گردش ببره اون سوار ماشین شدن و حرکت کردن ریسیو برادرش روی صندلی عقب ماشین نشسته بودند پدر سرعت ماشین را. پیاده بشیم پدر ماشین رو نگه داشت و همه پیاده گفت اونجا برای نشست تازه میخواستن بشینن و استراحت کنند که یهو سر شنید مادر فریاد زد وای اونجا نگاه کنید همه عجله وسایل جمع کردن به طرف ماشین دو. کنید و ادامه داد وقتی من خودم پیش مادرم اما ریسی اصرار کرد که بلد نیستند که پر از بوته های خار و چاله های آب بود لیسید توی یه چاله افتاد اما بازم میگفت همین راه درسته تا اینکه دیگه رودخونه رسیدن پدر گفت باید برگردیم اما ریسی هنوز اصرار داشت که مطمئنم اینا درسته بلاخره اونا خیس و گل آلود راهی را که رفته بودند برگشتند تا به ماشین رسیدن. مادر و برادر لیسی منتظرشون بودن تهیه کردیم پدر و تعجب گفت چطور ما نگفت خب ما میدونستیم که شما راه رو اشتباه میریم بنابراین خودمون راه درست رو رفتیم و بنزین گرفتیم همه با خیال راحت سوار شدند پدر ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد گفت من اشتباه کردم شما گوش میکردم مشکلی پیش نمیومد قول میدم دیگه رئیس بازی در نیارم به کسی دستور ندم و درست در همین موقع فریاد زد پدر گفت نه باید مستقیم برم ولی اصرار کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + 12 =