عمومی

داستان « لشگر باطل - لشگر حق »متوکل عباسی که از نظر روانی از قدرت و عظمت امام علی النقی (ع) در خوف و هراس…

داستان « من مانند تو نیستم »شخصی به نام «بريحه» برای مدتی به عنوان نمایندهٔ متوکل عباسی، مسؤولیت امامت نماز…

داستان « انگشتری »روزی غلام امام علی النقی (ع) نزد حضرت آمد و عرض کرد: «ای مولا و سرور من! آرزوی زیارت قبر…

داستان « میان ماه من تا ماه گردون »«زید بن علی» یکی از یاران و دوستداران امام علی النقی (ع) بود. وی بسه…

داستان « دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست »شخصی به نام «زید بن موسی از این که امام هادی (ع) با آن سن کیم…

داستان « دعا در حق افراد خاص »یکی از یاران امام هادی (ع) به نام «ابوموسی» مورد خشم و غضب متوکل عباسی قرار…

داستان « هر گوشهٔ این خاک، قبر انسانی است »متوکل عباسی، روزی به وزیر خود «یحیی بن هرثمه» دستور داد تا به…

داستان « شکوه و عظمت نور امامت »حضرت امام هادی (ع) به همراه سایر همکلاسی های خود، در مکتب مشغول درس خواندن…

داستان « تو کار با خدای خود انداز و دل خوش دار »یکی از یاران امام علی النقی (ع) به شغل انگشترسازی و نقش و…

داستان « حسود هرگز نیاسود »روزی یک نفر نزد متوکل عباسی رفت و عرض داشت: «یا امیر؛ از شما گله دارم و اگر اجازه…

داستان « جهات برتری پیامبران بر یکدیگر »شخصی به نام «ابن سکیت» از یاران و دوستداران امام هادی (ع) بود. روزی…

داستان « مگر تو پسر عموی امام نیستی؟ »متوکل عباسی، به چند نفر از سپاهیان خود دستور داد تا تعدادی از حیوانات…

داستان « سوگ ابراهیم »محمد (ص) فرزند هیجده ماهه اش را در آغوش گرفته بود و با حالتی گریان و چهره ای اندوهگین،…

داستان « ادب در نوجوانی »ایام حج بود و مانند سال های گذشته، «رفاده» مسؤول پذیرایی و تهیه خوراک برای حج…

داستان « قصاص زیبا »ایام پیری محمد (ص) فرا رسیده بود و اندکی هم ناخوش احوال شده بود؛ به گونه ای که بدون کمک…